خنده دارترین حکایتهای ملانصرالدین/ داستان خویشاند خر ملانصرالدین / ماجرای ملا و گوسفند

حکایت و داستان های کوتاه و آموزنده از ملا نصرالدین را در اینجا بخوانید.
ملانصرالدین

زندگی رنگی | حکایت و داستان های کوتاه و آموزنده از ملا نصرالدین را در اینجا بخوانید.

داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش راکه خطایی کرده بود می زد شخصی که از آنجا عبور میکرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟ ملا گفت: ببخشید نمیدانستم که از خویشاوندان شماست اگر می‌دانستم به او اسائه ادب نمی‌کردم؟!

داستان ملا و گوسفند

روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن ان باز کرد و گوسفند رابه دوستش داد و طناب رابه گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد. ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا لعنت کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم. ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی! روزبعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش وی را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟