حامد بهداد و بهروز وثوقی / عکس حامد بهداد با بهروز وثوقی / لس آنجلس

عکس جالب حامد بهداد در کنار بهروز وثوقی / شستن موها به ما میرسه + عکس

حامد بهداد با انتشار یک عکس جالب در کنار بهروز وثوق و خاطره دیدار بامزه اش با این هنرمند پیشکسوت از حسرت همبازی شدن با بهروز وثوقی نوشت.
حامد بهداد و بهروز وثوقی

زندگی رنگی به نقل از فیلم نیوز | حامد بهداد با انتشار تصویر جالبی از خودش به همراه بهروز وثوقی در صفحه اینستاگرامش، درباره حسرت همبازی شدن با او و محرومیت سینمای ایران از حضور این بازیگر محبوب نوشته است.

حامد بهداد در ابتدای کپشن این پست نوشته: «همه چیزهایی که ما رو بیچاره کرد و دق داد، تقصیر کیمیایی و بهروز بود. حسرت بازی بهروز و فیلم‌های کیمیایی. این دو تا سینمای ایران رو فتح کردن و قلب مردم آرزومند رو لرزوندن. مسیر زندگی‌منو عوض کردن شدیم عشق سینما. همه‌چی و رقم زدن جاودانه شدن به تماشاگر جون دادن. هیشگی مثل اونا نشد. مثل اون سال‌ها.»

در ادامه از تجربه دیدارش با بهروز وثوقی تعریف کرده: «امسال اواخر بهار تو شهر لس‌آنجلس رفتم یه جا ببینمش. تا رسیدم تو سلمونی دیدم صاحبکار داره موهای اسطوره رو آب می‌کشه. گفتم بزن کنار شستن موها به ما می‌رسه. خندیدیم. فریاد زدم آهای ماساژ مو مخصوص سر سلاطین. خندید. پرسیدم چی کشیدی شما تو این چهل سال. گفت هی هی. همسرش متبسم بهش نگاه می‌کرد. می‌تونستی معنی اون آه رو توی چشم‌های اون بخونی.»

حامد بهداد با انتشار تصویر جالبی از خودش به همراه بهروز وثوقی در صفحه اینستاگرامش، درباره حسرت همبازی شدن با او و محرومیت سینمای ایران از حضور این بازیگر محبوب نوشته است.


بهداد در ابتدای کپشن این پست نوشته: «همه چیزهایی که ما رو بیچاره کرد و دق داد، تقصیر کیمیایی و بهروز بود. حسرت بازی بهروز و فیلم‌های کیمیایی. این دو تا سینمای ایران رو فتح کردن و قلب مردم آرزومند رو لرزوندن. مسیر زندگی‌منو عوض کردن شدیم عشق سینما. همه‌چی و رقم زدن جاودانه شدن به تماشاگر جون دادن. هیشگی مثل اونا نشد. مثل اون سال‌ها.»

در ادامه از تجربه دیدارش با بهروز وثوقی تعریف کرده: «امسال اواخر بهار تو شهر لس‌آنجلس رفتم یه جا ببینمش. تا رسیدم تو سلمونی دیدم صاحبکار داره موهای اسطوره رو آب می‌کشه. گفتم بزن کنار شستن موها به ما می‌رسه. خندیدیم. فریاد زدم آهای ماساژ مو مخصوص سر سلاطین. خندید. پرسیدم چی کشیدی شما تو این چهل سال. گفت هی هی. همسرش متبسم بهش نگاه می‌کرد. می‌تونستی معنی اون آه رو توی چشم‌های اون بخونی.»