در این روستا زنان حکومت می کنند

در همه‌جای دنیا رسم چنین است که افراد خانواده‌ی پسر به خواستگاری دختر می‌روند، اما در قریه‌ی ابیانه قضیه برعکس است. موقعی که دختری پسری را پسندید، مادر دختر به خواستگاری داماد می‌رود و چون جریان آشنایی پسر و دختر جوان قبلا صورت گرفته، موضوع خواستگاری که به لهجه‌ی محلی «دینه» گفته می‌شود به‌سادگی برگزار می‌گردد./ خرید لوازم خانه به عهده‌ی زن است و مرد از زن پول توجیبی می‌گیرد و کوچک‌ترین دخالتی در امور خانواده ندارد./ هیچ خانواده‌ای در ابیانه بیش از سه فرزند ندارد. شعار زن ابیانه‌ای این است «فرزند کم ولی باتربیت و تحصیل‌کرده» خود من که بیش از ده سال ازدواج کرده‌ام بیش از دو فرزند ندارم.

زندگی رنگی به نقل از خبرآنلاین | در روزهای نخست بهمن ۱۳۴۶ محمد دهقانی و اصغر گلی‌زاده دو تن از خبرنگاران مجله‌ی «زن روز» برای تهیه‌ی گزارش یک دهکده‌ی پیش‌رو را انتخاب و به آن سفر کردند؛ «ابیانه»، جایی که به توصیف آنان «زنان بر آن حکومت می‌کردند» آن هم در حالی که زنان در پایتخت برای گرفتن هر حق کوچکی باید مدت‌ها می‌دویدند. مردمان این ده به حدی طرفدار حقوق زنان بودند که در آن‌جا دبیرستان دخترانه وجود داشت، اما پسرهایش برای تحصیل در مقطع دبیرستان باید به روستاهای مجاور می‌رفتند. این روستا برق و آب لوله‌کشی داشت و مردم آن رسمی داشتند که شاید هنوز هم نه در ایران که در کل دنیا چندان جا افتاده نیست؛ دختران از پسران خواستگاری می‌کردند. نکته‌ی بسیار جالب‌تر این‌که در آن روزگار که هر خانواده‌ی ایرانی کمتر از شش هفت فرزند نداشت، مردمان ابیانه طرفدار فرزند کم بودند و بیش از سه فرزند نداشتند. سخن کوتاه آن‌که این روستای پیش‌رو و در عین حال سنتی به گواه این گزارش در آن روزها سه هزار نفر جمعیت داشت در حالی که بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۳۰۱ نفر (۱۴۷ خانوار) بوده‌ است. در ادامه گزارش مفصل این دو خبرنگار را از سفر به ابیانه‌ که در شماره‌ی ۱۵۱ مجله‌ی «زن روز» به تاریخ شنبه ۷ بهمن ۴۶ منتشر شد می‌خوانید:

مقصد ما قریه‌ی «ابیانه» کوهپایه‌ی سرد و یخبندانی در صد کیلومتری کاشان بود. برای رسیدن به این قریه مجبور بودیم راه‌های صعب‌العبور و گردنه‌های پرپیچ‌وخم و پربرف و یخ کوهستانی را پشت سر بگذاریم. اتومبیل‌ ما به سختی این جاده را می‌پیمود. از دهات کوچک باقرآباد، کموجان، یارند برز و تره گذشتیم و وقتی سواد قریه‌ی «ابیانه» از دور پیدا شد و خانه‌های خشت وگلی سرخ‌رنگ که انگار چند طبقه ساخته شده‌اند نمایان گردید، همه احساس شادمانی کردیم.

اولین منظره‌ای که در این قریه توجه ما را جلب کرد، مردان بی‌کار آن‌جا بود که در کنار کوچه‌های ده دور هم نشسته بودند و در حالی که خود را با آتشی که در وسط کوچه افروخته بودند گرم می‌کردند، مشغول «گپ» زدن بودند.

ما اول تصور کردیم چون فصل زمستان است و کار زراعت نیست مردها خواه‌ناخواه بی‌کارند، اما وقتی پرس‌وجو کردیم معلوم شد مردهای این قریه در تمام فصل‌های سال بی‌کارند و بار سنگین زندگی را زنان و دختران آن‌جا به دوش می‌کشند. به همین دلیل هم اختیارات زندگی به دست زن‌هاست و ریاست خانواده را نیز زن به عهده دارد.

دخترهای درس‌خوان

در این قریه هر دختر که به شش‌سالگی رسید بدون استثنا باید به مدرسه برود. نکته‌ی تعجب‌آور این است که در ده ابیانه هنوز دبیرستان پسرانه وجود ندارد، اما سال‌هاست دبیرستان دخترانه تاسیس شده است. دختران دبستانی و دبیرستانی این‌جا با همان لباس محلی که عبارت است از یک شلیته‌ی چین‌دار و بلوز گشاد ترمه‌ی زری‌دوز و چارقد بلند که عقب آن به زمین کشیده می‌شود و مزین به صدها سکه‌ی طلا و نقره‌ی قدیمی است سر کلاس حاضر می‌شوند و به حل مسائل ریاضی و آزمایش مسائل فیزیک و شیمی می‌پردازند.

آقای ضیایی رئیس دبیرستان دخترانه می‌گفت:

- تعجب نکنید اگر بگویم که در این قریه سه هزار نفری دانش‌آموزان پسر که قصد ادامه‌ی تحصیل دارند باید به قریه‌های مجاور و یا به کاشان بروند، ولی در اثر تقاضای مکرر زنان و دختران قریه، اداره‌ی آموزش و پرورش شهرستان مجبور شد با تاسیس دبیرستان دخترانه در ابیانه موافقت کند و اکنون در دو کلاس اول و دوم این دبیرستان شصت دختر درس می‌خوانند. هوش و ذکاوت دختران فوق‌العاده است و همه‌شان در امتحانات نمرات عالی گرفته‌اند.

دختران دانش‌آموز ابیانه که عوض کفش گیوه می‌پوشند تنها به تحصیل اشتغال ندارند،‌ بلکه ضمن تحصیل به خیاطی، گل‌دوزی، نانوایی، زراعت و خانه‌داری نیز می‌پردازند. آن‌ها بیل و کلنگ به دست می‌گیرند و با سایر دختران هم‌کلاسی خود به مزرعه می‌روند. زمین شخم می‌زنند، آبیاری می‌کنند، دروچینی می‌کنند و در فصل پاییز از درختان سیب و گلابی میوه می‌چینند.

ازدواج

در ابیانه دختری که به سن بلوغ می‌رسد باید شوهر کند. سن بلوغ برای دختران این‌جا بین بیست تا سی‌ سالگی است. در واقع دختر ابیانه‌ای موقعی به خانه‌ی شوهر می‌رود که شعور و قدرت اداره‌ی خانواده را داشته باشد. پدر و مادر در ازدواج دخترشان کوچک‌ترین دخالتی ندارند و دختر باید شخصا شوهر آینده‌ی خود را انتخاب کند. به هنگام چیدن میوه‌ از درختان و یا در زمان شخم زمین، دختری از پسری خوشش می‌آید و عاشق او می‌شود. عشق یک دختر و پسر در ابیانه ابدی است و آن دو تا زمان پیری به یکدیگر مهر می‌ورزند و همدیگر را دوست دارند.

لباس عروس

هر دختر دم‌ بخت در قریه‌ی ابیانه یک دست لباس کامل عروسی دارد. لباس عروس عبارت است از یک تاج بسیار زیبا از پارچه‌ی زری که همه‌ی آن را سکه‌های بزرگ و حلقه‌های طلا و نقره می‌پوشاند و دامن و جلیقه‌ی زری‌دوز که بر آن تلألو سکه‌های طلا جلوه‌ای خاص می‌دهد،‌ و بالاخره یک شلیته‌ی چین‌دار که ۳۰ متر پارچه در آن به کار رفته و لبه‌های آن را گل‌دوزی‌های زیبایی از زری مزین کرده و غرق در سکه‌های طلا و نقره است. معمولا در لباس عروس سی کیلو طلا و نقره به کار می‌رود و قیمت آن اگر دختر ثروتمند باشد از یک میلیون ریال تجاوز می‌کند.

خواستگاری پسر

گفتیم دختر دم بخت باید شوهر آینده‌ی خود را انتخاب کند. او بدون این‌که خجالت بکشد به مادر خود (رئیس خانواده) اطلاع می‌دهد که از فلان پسر خوشش آمده است. در همه‌جای دنیا رسم چنین است که افراد خانواده‌ی پسر به خواستگاری دختر می‌روند، اما در قریه‌ی ابیانه قضیه برعکس است. موقعی که دختری پسری را پسندید، مادر دختر به خواستگاری داماد می‌رود و چون جریان آشنایی پسر و دختر جوان قبلا صورت گرفته، موضوع خواستگاری که به لهجه‌ی محلی «دینه» گفته می‌شود به‌سادگی برگزار می‌گردد.

روز دیگر افراد خانواده‌ی داماد با هدایای فراوانی که شامل نان لواش خشک و برنج و لوبیاست به منزل عروس می‌روند. پس از یکی دو هفته که موضوع دل‌دادگی دختر و پسر جوان در ده پیچید، عروسی با شکوه خاص خود شروع می‌شود. مردم قریه‌ از زن و مرد و کوچک و بزرگ مدت هفت شبانه‌روز دست از کار می‌کشند و در جشن عروسی شرکت می‌کنند.

جنب و جوش زایدالوصفی در ده شروع می‌شود و صدای ساز و دهل از میدان بزرگ قریه شروع جشن عروسی را اعلام می‌کند.

عروس در روزهای بین خواستگاری و جشن عروسی باید وسایل پذیرایی را شخصا آماده سازد. او در این مدت نان مصرفی جشن را شخصا می‌پزد و مردم قریه از نان دست‌پخت عروس‌خانم می‌خورند.

در روز جشن عروسی، همه‌ی ابیانه‌ای‌های مقیم شهرها به ابیانه می‌آیند. در بین این افراد استاد دانشگاه، دانشجو و کارمند عالی‌رتبه‌ی دولت دیده می‌شود. اما همه‌ی آن‌ها به محض ورود به ابیانه باید لباس‌های معمولی خود را از کت و شلوار و یا دامن و بلوز و کفش پاشنه‌بلند کنار بگذارند. مردها شلوار پاچه‌گشاد و عبای بلند و گیوه،‌ و زن‌ها دامن گشاد و شلیته‌ی چین‌دار بپوشند و سکه‌های طلا بیاویزند.

جالب این است که در ابیانه از توالت و بزک خبری نیست و عروس‌خانم با همان زیبایی طبیعی به خانه‌ی شوهر می‌رود. مردان قریه در این مورد عقیده دارند که دختران آن‌ها آن‌قدر زیبا هستند که احتیاج به آرایش ندارند.

در شب عروسی سنگینی سکه‌های طلا و نقره بر اندام عروس طاقت‌فرساست. از این جهت برای او دو نفر زن به عنوان «ساق‌دوش» انتخاب می‌کنند و عروس که تاج زیبایی بر سر دارد بر شانه‌ی یکی از ساق‌دوش‌های خود تکیه می‌زند.

شب عروسی همه‌ی اهالی ده مهمان خانواده‌ی عروس هستند. سفره‌ی بزرگی گسترده می‌شود و زن و مرد در کنار هم به خوردن غذا مشغول می‌شوند.

فردای عروسی و روزهای دیگر تا هفت روز جشن برپاست و ظهر هر روز عروس و داماد را به پشت‌بام بزرگ منحصربه‌فرد قریه می‌برند و رو به آفتاب می‌ایستند و به هلهله و شادی می‌پردازند. ناهار اهل قریه نیز در همان پشت‌بام بزرگ صرف می‌شود.

پس از هفت شبانه‌روز شادی، پیرمرد قریه با لباس سفید به سراغ داماد می‌رود و طی مراسم مخصوصی او را به حمام می‌برد و در حمام لباس دامادی را که عبارت است از یک قبای زری با آستین‌های گشاد از تن او درمی‌آورد و به او کت و شلوار تنگ‌تر می‌پوشاند. عروس نیز لباس عروسی را از تن خارج می‌کند و تاج مخصوص را از سر برمی‌دارد و مانند سایر زنان ده لباس می‌پوشد. او دیگر زن خانواده است و از این پس رئیس خانواده محسوب می‌شود. او ماه عسل ندارد و روز بعد از عروسی باید بیل‌ بر دوش به مزرعه برود و اراضی مزرعه‌ی شوهرش را شخم بزند و آبیاری کند.

رئیس خانواده

زنی که در خانه‌ی شوهر است، لباس شوهر و خودش را شخصا می‌دوزد. در این قریه از چرخ خیاطی خبری نیست و همه‌ی لباس‌ها دست‌دوز است. دختران قریه با دست بر لبه‌های دامن و شلیته‌های خود ملیله‌دوزی و گل‌دوزی می‌کنند. خرید لوازم خانه به عهده‌ی زن است و مرد از زن پل توجیبی می‌گیرد و کوچک‌ترین دخالتی در امور خانواده ندارد. پرورش فرزند نیز به عهده‌ی زن است و اوست که باید فرزندش را به مدرسه بفرستد و لوازم تحصیل او را فراهم کند. زنان قریه باید برای سه هزار نفر جمعیت قریه گیوه تهیه کنند، زیرا چنان‌که گفتیم زن و مرد و بچه‌های قریه همه گیوه به پا دارند.

برق و تلفن و لوله‌کشی آب

پای صحبت یکی از زنان قریه به نام «صغری» نشستیم. صغری خانم که خود از زنان باسواد قریه است از آن‌چه در قریه دارند برای ما حرف زد و گفت:

- خوشبختانه تمام دختران این قریه باسوادند و ما برای نمونه حتی یک دختر بی‌سواد نداریم. تا چند سال قبل مردم این قریه از داشتن برق محروم بودند و از چراغ نفتی استفاده می‌کردند. یک شب همه‌ی زنان قریه اجتماع کردیم و چون می‌دانستیم این قریه فاقد شهرداری است، تصمیم گرفتیم موتور مولد برقی با سرمایه‌ی خود مردم وارد کنیم. همه‌ی زنان قریه از این کار استقبال کردند و با وجوهی که جمع‌آوری شد یک دستگاه موتور مولد برق خریداری کردند و اکنون همه‌ی مردم این قریه از برق استفاده می‌کنند. برای تامین هزینه‌های لازم موتور نیز هریک به قدر مصرف نیروی برق پول می‌پردازند.

شاید تعجب کنید اگر بگوییم این قریه لوله‌کشی هم شده است. صغری خانم گفت:

- برای تامین آب آشامیدنی سالم روزی تصمیم گرفتیم از سرچشمه تا داخل قریه لوله‌کشی کنیم و چون هزینه‌ی زندگی در دست ما زن‌هاست، با جمع‌آوری پول لوله خریداری کردیم و با کمک همدیگر همه‌ی ده را لوله‌کشی کردیم و اکنون از آب سالم لوله‌کشی استفاده می‌کنیم.

صغری در این‌جا نفسی تازه کرد و به سخنان خود این‌طور ادامه داد:

- این قریه تا پنج سال قبل فاقد تلفن بود و اگر می‌خواستیم با شهر تماس بگیریم مجبور بودیم تا سی کیلومتری قریه برویم و از آن‌جا به شهر تلفن کنیم. برای ایجاد تلفن نیز خود را محتاج به کمک دولت ندیدیم، بلکه با سرمایه‌ی شخصی سی کیلومتری راه تا قریه را سیم‌کشی کردیم و به این ترتیب تلفن این‌جا دایر شد.

تعجب نکنید اگر بگوییم متصدی تلفن‌خانه‌ی قریه نیز یک زن است که از همه‌ی اهالی قریه حقوق می‌گیرد.

- ما مثل دهات و شهرهای دیگر انجمن رسمی ده تشکیل نداده‌ایم، اما در باطن امر انجمنی متشکل از همه‌ی زنان قریه داریم. موقعی که می‌خواهیم درباره‌ی امری مهم تصمیم بگیریم، همه‌ی زنان در میدان قریه اجتماع می‌کنیم و پس از مشورت‌های لازم تصمیمات خود را به مرحله‌ی اجرا درمی‌آوریم.

آداب و رسوم

از صغری خانم درباره‌ی آداب و رسوم اهالی قریه پرسیدم، گفت:

- ما با آن‌که زیاد به شهر می‌رویم و با آداب و رسوم مردم شهرستان‌ها آشنایی کامل داریم، با وجود این هنوز تجدد مردم شهرستان نتوانسته در ما رسوخ کند و ما به رسم نیاکان خود لباس می‌پوشیم، زندگی می‌کنیم و صحبت می‌کنیم. بد نیست بدانید زنان قریه بسیار مقتصد هستند. با توجه به این‌که اختیار زندگی در این ده به دست زنان است کوچک‌ترین ول‌خرجی نمی‌کنیم. دوراندیشی و ذخیره برای فردا از صفات زنان ابیانه است. ما همیشه جو و گندم مصرف دو سال خود را انبار می‌کنیم تا اگر خشک‌سالی شد در مضیقه نیفتیم. هیچ خانواده‌ای در ابیانه بیش از سه فرزند ندارد. شعار زن ابیانه‌ای این است «فرزند کم ولی باتربیت و تحصیل‌کرده» خود من که بیش از ده سال ازدواج کرده‌ام بیش از دو فرزند ندارم.

در هر خانه‌ای از ابیانه موزه‌ای از جواهرات گران‌بها و ظروف طلا و نقره وجود دارد و از این موزه با دقت تمام نگهداری می‌شود.

گریه ممنوع

از خصوصیات عجیب مردم قریه آن است که صبح روزهای جمعه‌ی هر هفته به گورستان می‌روند و زانو می‌زنند و با حالتی که با تواضع و ستایش همراه است برای مردگان خود طلب آمرزش می‌کنند.

از رسوم عجیب آنان این است که بر مرگ هیچ‌کس گریه نمی‌کنند. در این قریه «مرده‌شوی» وجود ندارد و هنگامی که کسی فوت کرد با ساز و دهل او را تا کنار قریه می‌برند و در قریه‌های مجاور به دست مرده‌شوی می‌دهند و سپس او را در گورستان به خاک می‌سپارند.

به نظر می‌رسد که یک نفر ابیانه‌ای هیچ‌وقت اندوهگین نیست و به قول صغری «مردم ابیانه با شادی زاده شده‌اند و با شادی باید بمیرند.»

عمرهای طولانی از مشخصات اهالی این قریه است. سن زنان و مردان قریه گاهی تا ۱۲۰ سال و بیش‌تر هم می‌رسد.

مهمان‌نواز بی‌تعارف

مردم قریه‌ی ابیانه مهمان‌دوست هستند اما اهل تعارف و مجامله نیستند. این موضوعی بود که ما به چشم خود دیدیم. وقتی ما وارد قریه‌ی ابیانه شدیم، اهالی آن‌جا به گرمی از ما استقبال کردند و ما وارد منزل یکی از اهالی شدیم و برای انجام مصاحبه عده‌ای از زنان قریه را به آن‌جا دعوت کردیم. هنوز کار ما تمام نشده بود که ظهر شد و سفره‌ی ناهار را گستردند. همه‌ی زن‌ها و مردها با هم دور سفره نشستند و به خوردن غذا پرداختند؛ اما هیچ‌کس حتی صاحب‌خانه یعنی صغری خانم کوچک‌ترین تعارفی به ما نکرد. ما در کنار سفره چمباتمه زده بودیم و قاشق و چنگال‌های وسط سفره بی‌کار مانده بود. یکی از زنان که متوجه سکوت ما شده بود لبخندی زد و گفت:

- مردم این‌جا خیلی مهمان‌دوست هستند ولی عادت ندارند تعارف کنند. من این سنت را می‌شکنم و از شما خواهش می‌کنم غذا میل کنید.

شهرداری

ربابه گفت: عیب بزرگ این قریه نداشتن شهرداری است و تاکنون دولت در تاسیس شهرداری در این منطقه اقدام نکرده است. مطمئن باشید که اگر با تاسیس شهرداری موافقت شود، اولین شهردار قریه هم یک نفر زن خواهد بود و کارمندان آن را زنان تشکیل خواهند داد.

گفتم: مثل این‌که شما پاسگاه ژاندارمری هم ندارید؟

ربابه گفت: خوشبختانه کوچک‌ترین اختلافی در بین اهالی قریه وجود ندارد. زن‌ها که کارهای اصلی این قریه را انجام می‌دهند، همه با هم خوب و صمیمی هستند و احتیاجی به پاسگاه ژاندارمری نیست.

دامداری

موضوع جالب دیگری ربابه برایم تعریف کرد که بد نیست آن را هم بنویسم:

- دامداری در این قریه رواج دارد و هر خانواده‌ای دارای چند گاو و گوسفند است. صبح هر روز گاو و گوسفندان به چرا می‌روند. تصور می‌کنید چوپان این گوسفندان و گاوها کی باشد؟ بله، چوپان گاو و گوسفندان یک دختر جوان است که صبح تا شب گاو و گوسفندان را به چرا می‌برد و از صاحبان آن‌ها اجرت دریافت می‌کند. شب‌هنگام که گاو و گوسفند به قریه بازمی‌گردند، زنان و دختران ده آن‌ها را می‌دوشند. در قریه‌ی ابیانه رسم نیست که شیر گاو و گوسفند را صاحب آن به‌تنهایی تبدیل به ماست و پنیر و کره کند،‌ بلکه تمام شیرها را به منزل یک نفر می‌برند و لبنیات قریه در آن خانه تهیه می‌شود. این نشانه‌ای از حس تعاون و هم‌کاری اهالی این قریه است.

آرزوهای دختران

از دختری که دانش‌آموز دبیرستان و مشغول «گیوه‌چینی» است پرسیدم:

- شما که دانش‌آموز دبیرستان هستید و باید به تکالیف دبیرستانی خود بپردازید، چرا گیوه‌چینی می‌کنید؟

دختر که در کنار دو دختر هم‌کلاسی خود نشسته بود خنده‌ای کرد و گفت: نمی‌دانم، شاید اشتباه می‌کنم ولی عقیده دارم که کار با تحصیلات منافات ندارد. من هم تحصیل می‌کنم هم زراعت می‌کنم و هم گیوه می‌چینم و اگر حمل بر خودستایی نباشد شاگرد ممتاز کلاس هم هستم.

- آرزوی تو چیست؟

- آرزو؟ خیلی آرزو دارم. آرزو دارم آن‌قدر به تحصیل خود ادامه دهم که مفید به حال خود و اجتماع باشم.

- می‌خواهی چه‌کاره بشوی؟

- من دلم می‌خواهد وکیل مجلس بشوم تا بتوانم از این راه خدمتی به جامعه‌ی زنان ایران کرده باشم.

آخرین سفارش‌ها

کار ما در قریه‌ی ابیانه رو به اتمام است و برای خداحافظی آماده شده‌ایم. بار دیگر با صغری برخورد می‌کنیم. او که می‌داند رپورتاژ ما در مجله‌ی زن روز چاپ خواهد شد پیش می‌آید و می‌گوید:

- سلام گرم ما را به وسیله‌ی مجله به همه‌ی زنان ایران ابلاغ کنید و بنویسید که ما زنان قریه آرزومند دیدار زنان متجدد تهرانی هستیم و بنویسید که زنان ابیانه از سازمان زنان ایران تقاضا می‌کنند وسیله‌ی این دیدار را فراهم کنند و قول می‌دهند از خانم‌های تهرانی به گرمی استقبال و پذیرایی کنند.

لهجه‌ی محلی و ترانه‌ها

بد نیست برای «حسن‌ختام» مطلب، اشاره‌ای نیز به لهجه‌ی محلی مردم ابیانه و ترانه‌های آن‌ها بکنیم. لهجه‌ی آن‌ها زبان مخصوصی است که بیش‌تر به زبان پهلوی شباهت دارد...

موردی که ما در مدت سه روز توقف خود در قریه‌ی ابیانه به آن برخوردیم و از لحاظ زبان‌شناسی بسیار قابل توجه و مطالعه است این است که مردم این قریه، برای اشیا و موجودات و حتی انسان ضمایر جداگانه‌ی مونث و مذکر به کار می‌برند. مثلا به «این دختر» می‌گویند: «نم دت» و به «این پسر» می‌گویند: «نی‌ پوره» در حالی که در زبان فارسی معمولی «او» هم برای مذکر است و هم برای مونث.

همین «نم» مونث را برای اشاره به خورشید و «نی» مذکر را – که هر دو به معنی «این» است – برای اشاره به ماه استعمال می‌کنند.

مردم این قریه ترانه‌های جالبی دارند و دختران زیباروی آن‌جا با صدای خوشی آن‌ها را زمزمه می‌کنند. این ترانه‌ایست که دختران ابیانه در روزهای عروسی می‌خوانند:

میون آسمون زل‌زل هوا شد/ دل مو در پی سوز قبا شد

میون آسمون ماه اجنه‌ جوش/ همه خویشان داماد قرمزی‌پوش

در این ابیات «سوز» به معنی سبز و «اجنه» فعل است به معنی «می‌زند».

این هم چند واژه‌ی محلی قریه‌ی ابیانه:

به «خانه» می‌گویند: کیه

به «سگ» می‌گویند: کویه

به «گربه» می‌گویند: ملیه

به «مُتَکا» می‌گویند: بالرومه

به «دوشک [تشک]» می‌گویند: نهالی

به «مسجد» می‌گویند: مزکه

به «بیا» می‌گویند: بوره